شعر دکتر مهربون و کودک مریض
یه کم تنم می سوزه..مامان می گه تب داری…. دست می ذاره رو سرم..می پرسه درد هم داری؟ بینی من گرفته……. آخ گلو درد هم دارم الان می خوام بخوابم…..من حوصله ندارم مامان می گه نمی شه..همین الان بیدار شو باید بریم به دکتر……….اول بخور این آشو…. من آش و سوپ نمی خوام…یه چیز خوشمزه تر مامان میگه مگه تو…… نمی خوای بشی بهتر؟ توی دهنم می ذاره.. چند قاشق از غذا رو بعدش برام میاره……بشقاب شلغم ها رو به به چه قدرخوشمزه اس.. بازم می خوام یه کمی چه آش و چه شلغمی……….. تو مامان خوب منی می ریم پیش دکترم…&h...
نویسنده :
مدیر وبلاگ
23:02