داستان شهادت امام حسین (ع) در روز عاشورا
به نام خدا
بچه ها سلام
یکی بود یکی نبود . امام حسین (ع) که امام سو م ماست در شهر مدینه زندگی می کردند. امام حسین (ع) همیشه مردم را به کارهای خوب دعوت می کردند و به مردم می گفتند : از آدمهایی که کارهای زشت می کنند و به مردم ظلم می کردند همیشه دوری کنید . به خاطر همین حرفها یزید که خلیفه بود و به مردم ظلم می کرد وهمیشه کارهای زشت انجام می داد با امام حسین دشمنی می کرد .
یک روز از کوفه نامه های زیادی برای امام حسین(ع) رسید . نامه هایی که مردم آنجا از امام حسین (ع) دعوت کرده بودند که آنجا برود تا مردم از او یاری کنند . بری همین امام حسین (ع) به سمت آنها حرکت کرد . ولی وقتی به سرزمینی نزدیکی کوفه که اسمش کربلا بود رسید ، دیدند به جای اینکه مردم به استقبالشان بروند سربازان دشمن به سمت آنها آمده اند تا با آنها بجنگند . امام حسین (ع) ویارانشان چند روزی آنجا بودند ودشمن هم آب را بر روی آنها قطع کرده بود و همه تشنه بودند .
و یک شب امام حسین (ع) به یارانشان گفتند که دشمن با من کار دارند شما می توانید بروید . ولی همه یارانش گفتند ما با شما هستیم .
روز بعد که روز عاشورا هست جنگ شد . و امام حسین (ع) ویارانشان با دشمنان جنگیدند وبه شهادت رسیدند و دشمن هم بی رحمانه سر امام حسین (ع) را از تنشان جدا کرد .
بچه ها یادتون باشه :
برای همین ما هر سال روزعاشورا توی هیئتها می رویم و برای امام حسین (ع) عزاداری می کنیم وسینه می زنیم و گریه می کنیم...پس یادتون نره بروید و توی عزاداریها شرکت کنید تا امام حسین (ع) هم همیشه از خدا برای شما خوبی طلب کند.